تجربه نوشت

از همان اول که سفره را پهن کردیم شروع کرد به بهانه گیری و نق زدن اول گفت غذا نمی خورم بعد گفت نودالیت می خواهم کمی که گذشت گفت برنج خالی می خورم پیشنهاد آب خورش را هم حتی رد کرد من فقط ساکت بودم و هرچی می گفت سعی می کردم با آرامش جوابش رو بدهم یا ساکت باشم و هیچی نگویم اما توی ذهنم در حال صحبت کردن بودم: “باز شروع کرد… می خواهد بهانه گیری کند … اعصابم را داغون کند… هرچی من بگویم هم می خواهد یه جوابی بدهد”🤨بالاخره راضی شد به پلوی خالی ، برنج را توی کاسه کشیدم و قاشق را کنارش گذاشتم و گفتم بفرمایید پلوی خالی!🥣بعد از چند قاشق که خورد ،بلند شد و دوباره رفت سراغ بازی عصبانی تر شدم ولی باز هم هیچی نگفتم صدایش کردم که بیاید و غذایش را بخورداما باز هم فکرم این بود:”حالا همین پلوی خالی را هم نمی خورد…چرا نمی تواند عین آدم بشیند غذا بخورد بعد برود سراغ بازی… هزااار بار باید بهش بگم تا بیاد یه کاسه برنج بخوره…”😤آمد و دوباره نشست یه قاشق از غذا را خورد برای قاشق بعدی می خواست حالت نشستنش را عوض کند که پایش به کاسه خورد و برنج ها روی سفره ریختحالا دیگر تمام خشم های این چند دقیقه که انباشته شده بود فوران کرد…🌋گفتم :” فقط بهونه می گیری یه دقیقه سرجایت نمی مونی ،همیشه مشغول تکان خوردن و ورجه وورجه کردن هستی، از دستت خسته شدم،غذا که هرچه خواستی برایت ریختم حالا دیگر چه مشکلی داری که غذا را نمی خوری ؟همه سفره را چرب و کثیف کردی،بشین سر جایت همه غذایت را بخور بعد از جایت بلند شو.” 😡همین طور که رگباری این ها را می گفتم توی سرم صدایی را می شنیدم که می گفت: از گفتن این حرف ها چه هدفی داری؟می خواهی خودت را آرام کنی؟ چه پیامی به پسرت می دهی؟ تو بی کفایتی، تو توانایی غذا خوردن خوب را نداری، میل به حرکت و بازی ات غیرعادی است، تو باعث عصبانیت و ناراحتی مادرت هستی…
پسرت چه احساسی را تجربه می کند؟خجالت،ترس،ناراحتی…
با این حرف های تو دیگر یاد می گیرد که از سر سفره بلند نشود؟…
🤔چه خوب می شود اگر قبل از گفتن هر جمله به پیام پشت جمله هایمان فکر کنیم و ببینیم با مخاطب ما چه کودک باشد چه بزرگسال چه می کند و در او چه تاثیری می گذارد؟؟!!⚠️🔆

منتظر #تجربه_نوشت های شما عزیزان هم برای انتشار در کانال گروه آموزشی تلالو هستیم.


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *